شنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۳

امن و امان

الان حدود ده روزه که تو ایرانم، هیچ اتفاق خاصی نیافتاده! بیشتر این مدت رو تو خونه خوابیدم در نتیجه حرف خاصی هم واسه زدن ندارم. فعلا تا بعد.

چهارشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۳

آخ جون، من دارم میام. (نه اینکه خيلي وقته اینجام!! زیادی ذوق کردم)

یکشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۳

آزادی

الحق که:

"آزادی نه دادنی است و نه گرفتنی، آزادی یادگرفتنی است."

و ما هنوز خیلی مونده که یادش بگیریم.

البته من خودمم از دست خیلی ها شاکیم و اونارو عامل اکثر مشکلات می دونم، ولی گیر اصلی تو خودماست. هرکدوم از ماهارو جای هرکدوم از این آقایون بذاری باز همین آشه و همین کاسه!

البته معدود کسانی هستند که آزادی رو یاد گرفتن. ولی اونقدر کمند که نشه بر مبنای اونا کاری کرد.

(البته تو طرف مقابل هم استثناهایی هستند. یعنی کسانی که هر کی رو جاشون بذاری، بهتر از اونه!)

یکشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۳

اعضای یک خانواده!

چند وقت پیش سرم رو انداخته بودم پایین و می رفتم که یهو دیدم دو تا سگ، یکم جلوتر دارن راه میرن، یه ماده سگ چاق و چله و تر و تمیز که حامله بود و بزور داشت خودشو تکون می داد و اون یکی (که احتمالا نر هم بود)، لاغر، ژولیده و درب و داغون، انگاری تازه یه فصل کتک درست و حسابی خورده باشه!
سرم رو که بالاتر آوردم بی اختیار خندم گرفت، قلاده این دو تا سگ به ترتیب تو دست یه زن و شوهر پیر بود. پیرزنه چاق، ولی قبراق و پیرمرده درب و داغون و لاغر مردنی!

چند روز بعدش که دوباره این خانواده! رو دیدم اون سگ نر دیگه باهاشون نبود.

و چند روز بعد باز دیدمشون، با کلی خرید که همه رو بار پیرمرده کرده بودند.

الان چند وقته که دیگه ندیدمشون،
میترسم که دفعه بعد...

دوشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۳

بی ذوق

اینو دیروز نوشته بودم ولی انگار بلاگر قاطی کرده بود نتونستم پستش کنم:

دیگه جدا دارم از خودم ناامید میشم (یعنی دارم نا امیدتر میشم) .

تا دیروز همش به خودم غر میزدم که، من دیگه چه آدم تنبلیم؟ الان سه ماهه که تو پیزا هستم و هنوز فلورانس نرفتم(1). تا اینکه امروز که دیدم دیگه داره خیلی ضایع میشه بزور پاشدم و رفتم ولی همش حدود سه ساعت توی شهر بودم!

خداییش جای خیلی قشنگ و دیدنی بود، ولی اون همه شکوه و زیبایی، اون معماری های خارق العاده، اون نقاشی های فوق العاده و اون مجسمه های شاهکار میکلانژ، مخصوصا مجسمه داود، اینا همش چون فقط یه نصف روز ازم وقت گرفت و تازه آخر هفته ای رو که قرار بود مثل همیشه اینجا بمونم و حوصلم سر بره پر کرد، برای من ارزش دیدن داشت. (این دیگه آخر بی انصافی و بی ذوقیه!)

هیچ وقت این آثار باستانی و بخصوص بناهای تاریخی جذابیت چندانی برام نداشته، الان که تو قطار نشستم و دارم برمیگردم، این مناظر طبیعی اطراف برام لذت بخش تره، اونم این توسکانا با این طبیعت فوق العادش!

ولی گذشته از اینها، چیزی که درباره بناهای تاریخی و آثار باستانی اینا برام جالبه قدمت اوناست، قرن سیزدهم، چهاردهم یه چیز کاملا عادیه. همین ساختمون دانشگاه ما فکر کنم یه دویست سالی! عمر داره، ولی کاملا به شکل عادی دارن ازش استفاده می کنن در حالی که تو ایران یه بنای صد ساله واسه خودش کلی اثر باستانیه!

(1) از اینجا تا فلورانس همش حدود 70 کیلومتر راهه و هر یک ربع تا نیم ساعت یک بار هم یه قطار داره که تقریبا یک ساعته میرسه اونجا.

پ.ن: باید اعتراف کنم که قدمت ساختمون اینجا رو همینجوری پروندم، امروز که از یه بنده خدایی پرسیدم می گفت قسمت جلو ساختمون و نماش احتمالا باید مال قرن 13 اینا باشه ولی قسمتهای پشتیش جدیدتره (اون حدس میزد قرن 19)، که البته مرتب مرمت و بازسازی هم شده (البته فکر کنم اونم همه اینارو همینجوری حدس میزد!)

شنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۳

نژاد

بیشتر ایرانیها نژاد خودشون رو تو این ارکات middle eastern انتخاب کردند، بعضیا هم آسیایی. درسته که ما تو خاورمیانه هستیم و تو آسیا ولی من نمی دونم چرا احساس می کنم که منظور از اولی بیشتر عربان! و از دومی بیشتر چینی ها و کلا زرد پوستهای آسیای شرقی.

من چون آذربایجانیم و اونجا به قفقاز نزدیکه Caucasian رو انتخاب کردم ولی اونم احتمالا واسه سفید پوستهای اروپایی باشه!

نظر شما چیه؟

یه چیز جالب دیگه اینه که تو بخش زبانش، فارسی رو نداره ولی هم آذری داره و هم آذربایجانی، که من خودمم نمی دونم فرقشون (بجز دو دیدگاه مختلف و دو اسم مختلف واسه یه چیز) چیه.

این لینکها رو هم ببینین بد نیست:

- هرچند من خودمم اون نامه های اعتراض به نشنال جئوگرافی رو امضا کردم ولی واقعیتش اینه که...

- اینم یه امضا جمع کردن الکی دیگه، فکر میکردم بیشتر از اینا ازش حمایت بشه ولی همین چند تا امضا هم بیشترش تکراری و سر کاریه، اگه شما هم مثل من بیکارین میتونین امضاش کنین.

پنجشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۳

FireFox

این مرورگر جدید موزیلا، فایرفاکس، عجب چیز باحالیه، اکسپلورر سیستم من نمی دونم چرا یه چند وقتیه که مشکل داره، یه مدت با نت اسکیپ کار می کردم بد نبود ولی الان چند روزه که این فایرفاکس رو نصب کردم، بار اول که اجراش می کنی سوال میکنه که میخوای بوک مارک تو از مرورگر قبلیت وارد کنه یا نه. یه امکان دیگش هم اینه که میتونی کل لینکهایی رو که تو یه پوشه از بوک مارکت داری با هم باز کنی. گذشته از اینا ظاهرش هم خیلی ساده و بی شیله پیلست.

تنها مشکلش تا حالا این بوده که بعضی صفحه های فارسی رو بهم می ریزه.

اگه خواستین می تونید مجانی از وب سایتش داونلود کنید.

یکشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۳

التماس دعا

عید فطر مبارک، طاعات هم قبول


آقا(1) ما دیروز رو به اجتهاد خودمون عید فطر اعلام کردیم و روزه رو شکستیم، مخصوصا که دیدم تو لیبی( که همین بغل گوش ایتالیاست) و عربستان و خیلی جاهای دیگه هم عیده.

ولی امروز وقتی اینو خوندم و این نقشه ها رو دیدم یکم شک برم داشت که نکنه بازم سوتی دادم؟

بابا این بلاد کفر که می گن همینه دیگه، آسمونشون که همیشه ابریه هلال ماه نو رو تو شب چهاردهم هم نمیشه پیدا کرد. این پاپ شون هم مثل آقای ما نیست که! تا روی ماه (2) رو دید زود بیاد خبر بده!

به هر حال التماس دعا

(1)

(2)

پ.ن: پی نوشتها بدلیل مسائل امنیتی حذف شدند.


پنجشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۳

بزرگداشت مهندس بازرگان

همايش علمی فرهنگی بزرگداشت مهندس مهدی بازرگان به مناسبت دهمين سالگرد وفات ايشون تو دی ماه برگزار ميشه، کميته برگزار کننده برای تهيه ويژه نامه معرفی آثار ايشون کسانی رو که علاقه مندند، برای همکاری دعوت کرده.

پنجشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۳

بی انصاف

اينجا همه چيزش به کنار ولی ماه رمضونش خيلی حال گيريه، بجز گشنگی کشيدن از بقيه چيزاش خبری نيست، مخصوصاً اين روزا که شبهای قدر هم هست.

بزرگترين مشکلش هم سحری خوردنشه، بدون سحری که اصلاً نميتونم طاقت بيارم، حالا درست کردن سحری واسه من که نيمرو درست کردن هم بلد نبودم يه طرف، سر و صدايی هم که نصف شب واسه گرم کردن و خوردنش را ميندازم يه طرف. بنده خدا اين صاحب خونم اينا فکر ميکنند زده به سرم هر شب پا ميشم و درنگ و دورونگ را ميندازم.

افطارها هم که يه جور ديگه اينجا برنامه داريم، از اذون تا وقتی که اينجا شام بدن يه دو ساعتی فاصله هست، من هم معمولاً واسه خوردن يه چيزايی همراه ميارم، چند روز پيش يه جور کيک شبيه تی تاپ های خودمون ديدم و گرفتم ديروز که داشتم از اونا ميخوردم احساس کردم يه بوی خيلی عجيب و آشنايی داره مياد، کلی که فکر کردم ديدم بوی تزريقاتيه، تعجب که اين بو از کجاست، ما که اينجا تزريقاتی نداشتيم. بعد که ديدم داره از همين کيکه مياد تازه فهميدم که بوی الکله، اول باور نکردم، شکلات الکلی ديده بودم ولی فکر نميکردم که ديگه به اين تی تاپ هم رحم نکنن، بعدش که اومدم و به زور اين مترجم گوگل ترجمش کردم فهميدم که بع له، 8.5 درصد الکل داره، کلی ضد حال که هم چند روزه دارم با اينا افطار ميکنم و هم اينکه کلی از اينا رو دستم باد کرده. من فقط نميفهمم اين 8.5 درصد رو چجوری به خورد اين دادن.

دوشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۳

امکانات

اين روزهام رو شديدا دارم به الافی میگذرونم، خدا آخر و عاقبتش رو به خير کنه.

تا لنگ ظهر که خوابم بعدش هم که میام آفيس اولش يه يکی دو ساعتی به چک ميل و سر زدن به چند تا سايت خبری و خوندن شرق میگذره. تا عصر هم که يه کم چت کردن و خوندن کلی وبلاگ، از چند ساعت مونده به افطار هم که ديگه کی حس و حال کار کردن داره، بعد افطار هم که ديگه بدتر.

اين از صبح تا شب دم دست بودن کامپيوتر آنلاين هم بد جوری داره منو از کار و زندگی ميندازه، مثل اينکه امکانات زيادی به ما نيومده.

یکشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۳

مرا ببوس

این متن رو در باره ترانه مرا ببوس تو بتهوون حتما ببینید:

مرا ببوس، مرا ببوس

برای آخرين بار، تو را خدا نگهدار که مي روم به سوی سرنوشت

بهار ما گذشته، گذشته ها گذشته، منم به جستجوی سرنوشت

در ميان توفان هم پيمان با قايقران ها

گذشته از جان بايد بگذشت از توفان ها

به نيمه شب ها دارم با يارم پيمان ها

که بر فروزم آتش ها در کوهستان ها

شب سيه سفر کنم، ز تيره ره گذر کنم

نگرتو ای گل من، سرشک غم بدامن، برای من ميفکن

دختر زيبا امشب بر تو مهمانم، در پيش تو مي مانم، تا سر بگذاری بر سر من

دختر زيبا از برق نگاه تو، اشگ بي گناه تو، روشن گردد يک

امشب من

ستاره مرد سپيده دم، به رسم يک اشاره، نهاده ديده برهم،

ميان پرنيان غنوده بود.

در آخرين نگاهش نگاه بي گناهش، سرود واپسين سروده بود.

بين که من از اين پس دل در راه ديگر دارم.

به راه ديگر شوری ديگر در سر دارم

به صبح روشن بايد از آن دل بردارم، که عهد خونين با صبحی

روشن تر دارم... ها

مراببوس

اين بوسه وداع

بوی خون می دهد

پنجشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۳

ارزش محقق

چند روز پيش با يکی از دوستام چت ميکردم، حسابی ناراحت بود و می گفت که استاد راهنماش ميخواد از ايران بره، برام عجيب بود(1) مخصوصاً وقتی يادم اومد که همين آدم چهار سال پيش بعد از سالها کار و تحقيق تو خارج از کشور، با چه شور و شوقی برگشته بود تا يک پژوهشکده رو تو يکی از معتبرترين مراکز تحقيقاتی کشور راه بندازه. مرتب مي رفت دانشگاه های مختلف و سمينار ميداد، سه سال اين در و اون در زد تا بالاخره تونست دوره دکترا رو تو پژوهشکدشون را بندازه.
وقتی از دوستم دليلش رو پرسيدم گفت که اينجا بهش ميگن کل سابقه تو واسه ما همين چهار ساليه که اينجا بودی، يعنی کل ده بيست سالی رو که اين بنده خدا تو جاهايه ديگه کار کرده و تجربش رو برا اينا آورده همش باد هوا ست. تازه همين چند سال رو هم باهاش قراردادی کار کردند.
بدتر از اون اينکه خود استاده ميگفته که کلی از اساتيدی که تو اين چند ساله برگشتند بخاطر همين مشکل دارن بر می گردند.

1- البته تعجبم خيلی هم زياد نبود، چون از همون اولش هم انتظار يه همچين روزی رو داشتم.

چهارشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۳

غزلگريه

اي گره خلوت من، بهانه‌ي هجرت من
بغض بد غربت من، در شب خيس گم شدن
بر گره خلوت من، تو گره‌يي دگر مزن
يا بشكن شعر مرا، يا تو به شعرم بشكن

يا بده پرواز مرا، از نو بيآغاز مرا
يا بشكن شكن شكن، هر چه بجا مانده ز من
شعر مرا حوصله كن، درد مرا زمزمه كن
يا كه بر اين دهان من، قفل گران‌تري بزن
زخم همه ستاره ها، به شانه‌هاي خسته‌ات
به سينه مي‌فشارمت، تو را چه مي‌شود وطن؟
باز هم شهیار قنبری

سه‌شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۳

سياست جديد

به چند دليل تصميم گرفتم از اين به بعد، مطالبی رو که ميخوام اينجا بگذارم، تا حد امکان از قبل روی کاغذی چيزی آمادش کنم:

1- با توجه به اينکه من اصالتا فارسی زبون نيستم، هنوز هم تو نوشتن و حرف زدنش مشکل دارم. وقتی هم که با عجله فقط يه چيزی تايپ ميکنم و ميفرستمش خيلی اجق وجق از آب در مياد.
2- من کلاً آدم گيجی ام، خيلی وقتا يه موضوع به ذهنم ميرسه ولی بد يادم ميره که در بارش بنويسم.
3- سيستمی که اينجا باهاش کار ميکنم امکانات فارسی نداره و منم مجبورم از اين مبدل های پينگليشی به فارسی استفاده کنم، اونا هم تا بعضی کلمه ها حاليشون بشه آدم رو دق مرگ ميدن ومنم حس و حال پست های بلند نوشتن رو پيدا نميکنم.
4- اين وبلاگ تا حالا، برخلاف اون چيزی که دلم ميخواست، خيلی روزمره شده، درست مثل اين روزهای خودم، فکر ميکنم اگه مطالب رو از قبل آماده کنم، به ناچار روشون بيشتر فکر ميکنم.
5- به جای اينکه وسط روز تو شلوغی کارهام يه چيزی سرهم کنم، وقت بيکاريم رو تو شب پر کردم.
6- تازه اينطوری ممکنه مطالب آماده بيشتری داشته باشم و بتونم اينجا رو زود به زود به روز کنم.
هر چند واسه آدم تنبلی مثل من که حتا بيشتر جاهای پايان نامم رو هم همينطور فی البداهه پشت کامپيوتر تايپ کردم، کار خيلی سختيه و به احتمال زياد چند وقت ديگه بيخيالش ميشم ولی خوب برا چند روز هم که شده سرگرمی خوبيه.

دوشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۳

خواب

از وقتی که اومدم اينجا هر شب دارم خواب های عجيب قريب ميبينم، جالب اينجاست که تقريباً همشون تو خونه سابقمون توی مرند، که هفت هشت سال پيش از اونجا بيرون اومديم، اتفاق ميافتن و يا حتا بعضی هاشون توی دهمون!

شنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۳

همسايه

تو اين خونه ای که من الان هستم دو تا همسايه پيرزن دارم، يکی صاحب خونم و يکی هم همسايه بالايی، که هر دو شون هم خيلی با نمک و مهربونند، تنها مشکل اينه که هر وقت منو می بينند، با اينکه ميدونند من هيچی ايتاليايی بلد نيستم، شروع ميکن به دو ساعت حرف زدن. منم تنها کاری که ميتونم بکنم اينه که آخر هر جملشون بگم:
non capito
(يعنی نميفهمم) و اونا هم سری تکون داده و حرفشون رو ادامه بدند.

جمعه، آبان ۰۱، ۱۳۸۳

تعصب

بهش ميگم چرا فلانی هر شب خونه دوست دخترش می خوابه؟
ميگه که چون بابای دختره آدمه متعصبيه اجازه نميده دخترش شبا رو جای ديگه بمونه.

پنجشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۳

کشف تازه!

علت دين گريزی مردم تو اروپا چيزی نيست بجز صندلی های سفت چوبی تو کيليساها که آدم نميتونه بيشتر از نيم ساعت روی اونها بنشينه همانطوری که همين مسئله صرفاً بخاطر بوی بد پا تو مساجد ماست.

حالا دليل اين کشف من اينه که چند روز پيش بخاطر يک کنسرت رفته بوديم کليسا، کنسرته ظاهراً خيلی محشر بود چون آخرش مردم داشتند از فرط کف زدن خودشون رو ميکشتند، ولی اين که ميگم ظاهراً واسه اينه که من فقط ميديدم که يه چند نفری دارند آهنگ ميزنن و يه چند نفر ديگه هم يکسری صداهای نه مفهوم از خودشون در ميارند، (بعدش فهميدم که اينا داشتن به زبون لاتين ميخوندند).

اگه بقيه کنسرت هاشون هم اينطوری باشه خيلی حال گيريه، منو باش که کلی ذوق کرده بودم که ماهی يکی دوتا کنسرت مفت افتاديم.

یکشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۳

عجب گيری کردما

من نميدونم چرا هميشه هرکی ميخواد آدرسی چيزی بپرسه، فرتی! ميآد سراغ من؟
اينا اينجام دست از سر من ور نميدارن.

شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۳

بيزار

منم اين خسته دل درمانده
به تو بيگانه پناه آورده
منم آن از همه دنيا رانده
در رهت هستي خود گم كرده

از ته كوچه مرا مي‌بيني
مي‌شناسي‌ام و در مي‌بندي
شايد اي با غم من بيگانه
بر من از پنجره‌اي مي‌خندي

با تو حرفي دارم خسته‌ام، بيمارم
جز تو اي دور از من از همه بيزارم

گريه كن، گريه، نه بر من خنده
ياد من باش و دل غمگينم
پاكي‌ام ديدي و رنجم دادي
من به چشم خودم، اين مي‌بينم

خوب ديروزي من، در بگشا
كه بگويم ز تو هم دل كندم
خسته از اين همه دلتنگي‌ها
بر تو و عشق و وفا مي‌خندم

با تو حرفي دارم خسته‌ام، بيمارم
جز تو اي دور از من از همه بيزارم

به نظر من ترانه هايی که شهيار قنبری تو بچگی هاش ميگفت يه جورايی با حال تر بودند.

شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۳

سلام دوباره

سلام
شرمنده من يه مدت مديدی نبودم
حالا چراش بماند تا بعد.
هرچند که اينجا رو بجز خودم هيشکس نمی‌خونه.
فعلا .

یکشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۳

Goodby party

پنجشنبه شب با بچه‌ها دورهم بوديم، مثلاً گود باي ‌پارتيم بود هرچند كلي خوش گذشت ولي از همين حالا دلتنگه دلتنگ شدن اين روزام.
بچه‌ها از همتون ممنونم.
· اين رو هم ببينيد جالبه!
· اين هم شعر باز هم باران اخوان ثالث كه ظاهراً تا حالا جايي چاپ نشده بود.

جمعه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۳

مسافرت

يه دو هفته‌اي مسافرت بودم و نتونستم اينجا رو بروز كنم. هواي محشر، استراحت مطلق با رمان سمفوني مردگان باعث شد كه خيلي خوش بگذره البته الان پنج شيش روزي هست كه برگشتم ولي حس و حال نوشتن نداشتم.

یکشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۳

سازگاري ايراني

مقاله سازگاري ايراني مهندس بازرگان رو اولين بار بنظرم زومستون 74 بود كه خوندم، تو ويژه نامه اولين سالگرد مهندس كه «ايران فردا» چاپ كرده بود. اين مجله رو نمي‌دونم كجا گمش كردم (البته خوب مي‌دونم كه تو كجا!) و بخاطر همين مقاله سالها دنبالش گشتم تا اينكه چهار پنج سال بعد تو حسينيه ارشاد كتابچش رو پيدا كردم.
از همون موقع اين تيكش هميشه تو ذهنم بود:

« در سالهاي قبل از شهريور 20 كانوني اسماً ملي و آزاد، ولي بدستور دولت و بمنظور تبليغات، تاسيس شده بود به نام « كانون پرورش افكار» و در آنجا سخنرانيهائي بعمل مي‌آمد. يكي از شبها كه در تالار دارالفنون يكي از استادان تاريخ دانشكده ادبيات تحت عنوان « سر بقاي ايران» سخنراني داشت و خودتان حدس بزنيد كه نتيجه‌گيري و بيان علت 2500 سال استقلال ايران چه مي‌بايستي باشد، بنده به رفيق پهلودست دانشگاهي رو كرده بشوخي گفتم؛ علت واقعي اين نيست. سر بقاي ايران « پفيوزي» ما است!... وقتي بنا شد، ملتي بطور جدي با دشمن روبرو نشود، تا آخرين نفس نجنگد و بعد از مغلوب شدن سرسختي و مخالفت نكند، بلكه تسليم اسكندر شود و آداب يوناني را بپذيرد، اعراب كه مي‌آيند در زبان عربي كاسه گرمتر از آش شده، صرف و نحو بنويسد يا كمر خدمت براي خلفاي عباسي بسته دستگاهشان را بجلال و جبروت ساساني برساند، در مدح سلاطين ترك چون سلطان محمود غزنوي كه بر تختش مي‌نشيند آبدارترين قصائد را بگويد، غلام حلقه بگوش چنگيز و تيمور و خدمتگذار و وزير فرزندانشان گردد يعني هر زمان برنگ تازه وارد درآمده، بهركس و ناكس تعظيم و خدمت كند، دليل ندارد كه نقش و نام چنين مردمي از صفحه روزگار برداشته شود. سرسخت‌هاي يك دنده و اصوليها هستند كه در برابر مخالف و متجاوز مي‌ايستند و بجنگش مي‌روند؛ يا پيروز مي‌شوند و يا احياناً شكست مي‌خورند و وقتي شكست خوردند حريف چون زمينه سازگاري را نمي‌بيند و با مزاحمت و عدم اطاعت روبرو مي‌شود از پا درشان مي‌اورد و نابودشان مي‌كند.
... در تاريخ 2500 ساله باصطلاح استقلال ايران مي‌بينيم فقط هفتصد هشتصد سال آن سلسله‌هاي خالص ايراني بر سرزمين ايران حكومت مي‌كردند. بقيه‌اش مقدوني و يوناني و عرب و ترك و تاتار و مغول وافغان و امثالهم بودند. مغذلك آنها را سلاطين خودمان مي‌شناسيم...»

چهارشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۳

باز امشب من خرابم

حالم خيلي بده، مي‌ترسم اين آخر عمري بيافتم بميرم!

دوشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۳

وسواس

نمي‌دونم، اينم يه‌جور وسواسه يا شايدم يه‌جور مازوخيسم. هيچ كاري رو نمي‌تونم مثل بچه آدم از يه راه ساده و طبيعي انجامش بدم، اينقده درگير جوانبش مي‌شم كه آخر سر حالم ازش بهم مي‌خوره.
وقتي مي‌خوام يه موضوع جديد رو ياد بگيرم، اونقده واسش كتاب و مطلب گير ميارم كه توشون گم مي‌شم و اصل قضيه يادم ميره يا تو خوندن يه مقاله اونقده با مرجعاش ورميرم كه به مقاله اصليه نميرسم.
اين وبلاگو رو هم اول رو پرشين بلاگ درست كردم بعد سره يك هفته ازش خوشم نيومد، اومدم اينجا. اولش با فارسي نوشتن مشكل داشتم، بعد تازه فهميدم كه بايد تمپلت فارسي گير بيارم اونو كه پيدا كردم بقيه جاهاش ريخت بهم.
حالا شروع كردم .html نوشتن ياد مي‌گيرم. خدا آخر وعاقبتش رو بخير كنه لابد يه چند وقت هم علاف اينم!

جمعه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۳

شر

كيمياگر گفت:
شر در آن چيزي نيست كه از دهان بدرون مي‌رود، شر در آن چيزي است كه از دهان بيرون مي‌آيد.
 پائولو كوئيلو

پنجشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۳

عجب رتبه‌اي

اين شاخص توسعه انساني  هم كه سازمان ملل منتشر كرده خيلي جالبه: 1-نروژ، 2- سوئد، 3- استراليا، ...8- آمريكا، ...19- آلمان، ...22-اسرائيل، …28- جمهوري كره، ...30-   قبرس، ...40- بحرين،…91- آذربايجان، …98-جمهوري دومنيكن، 99- بليز، 100- اكوادور، 101-جمهوري اسلامي ايران، 102- اراضي اشغالي فلسطين، …177- سيرالئون
 نميدونم رو چه حسابي همش احساس مي‌كنم كه ما بايد يه جايي دوروبر كره بوديم

چهارشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۳

علافي

تو اين هيروويري! كه هر لحظش برام حياتيه به بدترين شكل ممكن دارم علافي مي‌كنم. من كه بازيهاي اروپايي رو هم نگاه نمي‌كردم از صبح نشستم دارم بازي قطر- بحرين رو مي‌بينم
 اين يرآلما هم يه نمونه ديگه از علافيم

صبر واندوه

السلام عليك يا فاطمه الزهرا
سلام بر تو اي رسول خدا، سلامي از طرف من و دخترت كه هم اكنون در جوارت فرود آمده و شتابان به تو رسيده است.
اي پيامبر خدا، صبر و بردباري من با از دست دادن فاطمه كم شده، و توان خويشتنداري ندارم اما براي من كه سختي جدايي تو را ديده، و سنگيني مصيبت تو را كشيدم، شكيبايي ممكن است. اين من بودم كه با دست خود تو را در ميان قبر نهادم، و هنگام رحلت، جان گرامي تو ميان سينه و گردنم پرواز كرد ” فانا لله وانا اليه راجعون“.
پس امانتي كه بمن سپرده بودي برگردانده شد، و به صاحبش رسيد، از اين پس اندوه من جاودانه، و شبهايم، شب زنده‌داري است، تا آن روز كه خدا خانه زندگي تو را براي من برگزيند.
به زودي دخترت تو را آگاه خواهد ساخت كه امت تو چگونه در ستمكاري بر او اجتماع كردند، از فاطمه بپرس، و احوال اندوهناك ما را از او خبر گير، كه هنوز روزگاري سپري نشده، و ياد تو فراموش نگشته است.
سلام من به هر دوي شما، سلام وداع كننده‌اي كه از روي خشنودي يا خسته دلي سلام نمي‌كند. اگر از خدمت تو باز مي‌گردم از روي خستگي نيست، و اگر در كنار قبرت مي‌نشينم از بدگماني بدانچه خدا صابران را وعده داده نمي‌باشد.  
  
خطبه 202 نهج‌البلاغه با ترجمه محمد دشتي  
 

پنجشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۳

آغاز

ياهو
سلام
بعد از تقريباً يك سال كلنجار با خودم بالاخره من هم ميخوام شروع كنم به نوشتن ولي از چي؟ خودم هم هنوز نمي دونم. راستش نوشتن هميشه واسم سخت بوده ولي خوب هر چي پيش بياد مي نويسم از سياست و مسائل اجتماعي گرفته تا خاطرات شخصي شعر و
فعلا