دوشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۴

No Persian!

At the moment I am in the Trieste and hopefully for the next 4 weeks I won't be able to write in Persian. So I think my next post will be at the end of August.

شنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۴

هذیان

والا٬ من احساس محساس زیاد حالیم نمی‌شه٬ واسه همینم حتی عکس صحنه‌های فجیع و شنیع و این جور چیزام زیاد روم اثری نداره٬ ولی نمی‌دونم چرا هر وقت این عکسای گنجی رو می‌بینم حالم بد میشه.(لینک نمی‌خوام براش بذارم).
دیگه حالم داره از هرچی سیاست و سیاست نداره (بقول نیکان) بهم می‌خوره٬ این دوستان مثلا اصلاح-طلب ما کجا خوابشون برده؟یعنی این ضربه انتخابات این‌قدر سهمگین! بود که انسانیت رو هم از سرشون پرونده؟ یا از اولشم ...
مثل اینکه متاسفانه این واقعیت رو منم دیگه باید قبول کنم٬ که اینها حتی همون موقعی هم که تو اوج قدرت (نسبت به حالا) بودن بجز وقت‌هایی که می‌دیدند پست و مقامشون داره به خطر می‌افته هیچ وقت نخواستن که حرکتی بکنن٬ عبدی که دیگه (اگه غلط نکنم) عضو شورای مرکزی مشارکت بود٬ چون شعار خروج از حاکمیت داده بود همون بهتر بود که یه مدت بره اون تو و صداش در نیاد اینام استفاده تبلیغاتیش رو بکنن.
به اینا که من یکی از اولشم خیلی امید نداشتم٬ ولی این دوستان ملی-مذهبی چی شدن٬ انگار اون آبرویی که می‌گفتن همش رو تو انتخابات خرج کردند تموم شد.
بابا والله حرف زدن و بیانیه دادن رو که منم بلدم. حرف فقط سره گنجی نیست٬ اون که احتمالا تا چند روز دیگه میمیره٬ مرده‌اش هم خیلی بیشتر بدرد هممون می‌خوره.
این بیانیه جناب آقای مرتضوی (احتمالاً وزیر دادگستریِ بعد از این) رو باید برای ثبت در تاریخ نگه داشت. به نظر من این آقای الف.نون لازم نیست زیاد خودش رو به زحمت بندازه. ایشون اگه برا همه پستهای کابینه‌اش ماه‌ترین آدمها! رو بذاره ولی برا وزارت دادگستری! (که تازه یکی از بی‌خاصیت‌ترین وزارت خونه‌هاست) همین سعید جون رو انتخاب کنه٬ من بهش قول میدم که برا زجر کش کردن اون ۱۷ میلیونی که بهش رای دادن و اون بیست میلیونی که اصلا رای ندادن کافی باشه (برای ما٬ اون ده میلیون دیگه٬ لازم نیست هیچ کاری بکنه٬ همین‌جوریش داریم ...)

جمعه، تیر ۲۴، ۱۳۸۴

تولد

امرور مثلا تولد این بدبخت یرآلما بود٬ یه سال چه زود گذشت. ولی اصلا نتونستم اون‌جوری که دلم می‌خواست چیزی بنویسم٬ البته خودمم حدس می‌زدم اینطور بشه٬ من که از اول هم نه استعداد نوشتن داشتم و نه حوصله اینجور کارا رو٬ کار خاصی هم اینجا نمی‌کنم که خاطره‌ای که قابل تعریف باشه داشته باشم. به هر حال جوگیر شدیم دیگه.

چهارشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۴

گذشت زمان

هيچ چيز با گذشت زمان آسان تر نمی شود
ما خسته تر می شويم
و تنهاتر
و پذيرش چيزها آسان تر می شوند
همين.
اینم جالب بود من تو کامنتای اینجا دیدمش.

ایتین کوره‌دن گچمافی!

گچدی زمان عمروموز٬ ایت کوره‌دن گچن کیمین
گن کوره‌دن راحات گچر٬ دار کوره‌دن گچن کیمین
حال ترجمه کردنش رو ندارم٬ یعنی اصلاً بلد هم نیستم. مرجع و شاعرش رو هم نمی‌دونم٬ من از داییم همینجوری شنیدمش.

دوشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۴

فاطمه فاطمه است

شمعي از آتش و رنج، در خانه‌ علي خاموش شد و علي تنها ماند. با كودكانش.

از علي خواسته بود تا او را شب دفن كنند، گورش را كسي نشناسد، آن دو شيخ از جنازه‌اش تشييع نكنند و علي چنين كرد.

اما كسي نمي‌داند كه چگونه؟ و هنوز نمي‌داند كجا؟

در خانه‌اش؟ يا در بقيع؟ معلوم نيست.

و كجاي بقيع؟ معلوم نيست.

آنچه معلوم است،‌ رنج علي است، امشب، بر گور فاطمه.

مدينه در دهان شب فرو رفته است، مسلمانان همه خفته‌اند. سكوت مرموز شب گوش به گفت‌وگوي آرام علي دارد.

و علي كه سخت تنها مانده است، هم در شهر و هم در خانه، بي‌پيغمبر، بي‌فاطمه. همچون كوهي از درد، بر سر خاك فاطمه نشسته است.

ساعت‌ها است.
(فاطمه فاطمه است٬ علی شریعتی٬ نقل از ایسنا)

امروز این متن شطحیات رو خوندم و پست سال قبل خودم رو (که دومین پست این وبلاگ هم بود)
و باز این حس که روز به روز دارم از باورهام و اون یه ذره انسانیتی که داشتم٬ دور می‌شم. غفلت٬ غفلت٬غفلت. غفلت و از خود بی‌خودیی که انگار تمومی نداره!

جمعه، تیر ۱۷، ۱۳۸۴

اشتباه تو علامت

ساعت ۴/۵ صبح تلفن زنگ زده با ترس از خواب پریدم و گوشی رو برداشتم٬ دیدم یکی از آشناهاست.
هرچی فکر می‌کنم٬ می‌بینم که اگه حتی این بنده خدا یه علامت منفی مثبت تو محاسباتش اشتباه کرده و حدس زده باشه که اینجا ساعت ۹/۵ صبحه٬ همون هم تو ساعت خواب من می‌شد!

از ما گفتن!

ای شمایانی که تو تهران هستید٬ تا دیر نشده برید و این ذکر مصائب بهرام بیضایی رو ببینید. اگه فردا روزی تعطیلش کردن نگید که نگفتی!