شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۳

بيزار

منم اين خسته دل درمانده
به تو بيگانه پناه آورده
منم آن از همه دنيا رانده
در رهت هستي خود گم كرده

از ته كوچه مرا مي‌بيني
مي‌شناسي‌ام و در مي‌بندي
شايد اي با غم من بيگانه
بر من از پنجره‌اي مي‌خندي

با تو حرفي دارم خسته‌ام، بيمارم
جز تو اي دور از من از همه بيزارم

گريه كن، گريه، نه بر من خنده
ياد من باش و دل غمگينم
پاكي‌ام ديدي و رنجم دادي
من به چشم خودم، اين مي‌بينم

خوب ديروزي من، در بگشا
كه بگويم ز تو هم دل كندم
خسته از اين همه دلتنگي‌ها
بر تو و عشق و وفا مي‌خندم

با تو حرفي دارم خسته‌ام، بيمارم
جز تو اي دور از من از همه بيزارم

به نظر من ترانه هايی که شهيار قنبری تو بچگی هاش ميگفت يه جورايی با حال تر بودند.

هیچ نظری موجود نیست: