شنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۳

همسايه

تو اين خونه ای که من الان هستم دو تا همسايه پيرزن دارم، يکی صاحب خونم و يکی هم همسايه بالايی، که هر دو شون هم خيلی با نمک و مهربونند، تنها مشکل اينه که هر وقت منو می بينند، با اينکه ميدونند من هيچی ايتاليايی بلد نيستم، شروع ميکن به دو ساعت حرف زدن. منم تنها کاری که ميتونم بکنم اينه که آخر هر جملشون بگم:
non capito
(يعنی نميفهمم) و اونا هم سری تکون داده و حرفشون رو ادامه بدند.

هیچ نظری موجود نیست: