اعضای یک خانواده!
چند وقت پیش سرم رو انداخته بودم پایین و می رفتم که یهو دیدم دو تا سگ، یکم جلوتر دارن راه میرن، یه ماده سگ چاق و چله و تر و تمیز که حامله بود و بزور داشت خودشو تکون می داد و اون یکی (که احتمالا نر هم بود)، لاغر، ژولیده و درب و داغون، انگاری تازه یه فصل کتک درست و حسابی خورده باشه!
سرم رو که بالاتر آوردم بی اختیار خندم گرفت، قلاده این دو تا سگ به ترتیب تو دست یه زن و شوهر پیر بود. پیرزنه چاق، ولی قبراق و پیرمرده درب و داغون و لاغر مردنی!
چند روز بعدش که دوباره این خانواده! رو دیدم اون سگ نر دیگه باهاشون نبود.
و چند روز بعد باز دیدمشون، با کلی خرید که همه رو بار پیرمرده کرده بودند.
الان چند وقته که دیگه ندیدمشون،
میترسم که دفعه بعد...
سرم رو که بالاتر آوردم بی اختیار خندم گرفت، قلاده این دو تا سگ به ترتیب تو دست یه زن و شوهر پیر بود. پیرزنه چاق، ولی قبراق و پیرمرده درب و داغون و لاغر مردنی!
چند روز بعدش که دوباره این خانواده! رو دیدم اون سگ نر دیگه باهاشون نبود.
و چند روز بعد باز دیدمشون، با کلی خرید که همه رو بار پیرمرده کرده بودند.
الان چند وقته که دیگه ندیدمشون،
میترسم که دفعه بعد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر