یکشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۳

اعضای یک خانواده!

چند وقت پیش سرم رو انداخته بودم پایین و می رفتم که یهو دیدم دو تا سگ، یکم جلوتر دارن راه میرن، یه ماده سگ چاق و چله و تر و تمیز که حامله بود و بزور داشت خودشو تکون می داد و اون یکی (که احتمالا نر هم بود)، لاغر، ژولیده و درب و داغون، انگاری تازه یه فصل کتک درست و حسابی خورده باشه!
سرم رو که بالاتر آوردم بی اختیار خندم گرفت، قلاده این دو تا سگ به ترتیب تو دست یه زن و شوهر پیر بود. پیرزنه چاق، ولی قبراق و پیرمرده درب و داغون و لاغر مردنی!

چند روز بعدش که دوباره این خانواده! رو دیدم اون سگ نر دیگه باهاشون نبود.

و چند روز بعد باز دیدمشون، با کلی خرید که همه رو بار پیرمرده کرده بودند.

الان چند وقته که دیگه ندیدمشون،
میترسم که دفعه بعد...

هیچ نظری موجود نیست: