من به احمدینژاد رای میدم!!!
توجه: من آدم طنزگویی نیستم ٬ برای دروغ سیزده گفتن هم فکر میکنم دیگه خیلی دیر باشه٬ پس این متن تا حدود زیادی جدیه!
دو روز گذشته بیتردید جزو مزخرفترین روزهای زندگیم بود٬(همونطوری که هشت سال پیش همین موقع بدون اغراق شادترین مقطعش بود). علیرغم نفرتی که از هاشمی (خودش٬ حرف زدنش٬ رفتار و سکناتش٬ ادبیاتش و ....) داشتم٬ چندین مرتبه تصمیم گرفتم به هرکسی که میشناسم٬ با ایمیل و تلفن و ...٬ التماس کنم که بهش رای بدن. قضیه انتخابات سال ۲۰۰۲ فرانسه و به دور دوم رفتن ژان ماری لوپن نئوفاشیست و حمایت گروههای چپ از شیراک دویست بار اومده توی ذهنم. همش میخواستم تصور کنم که با احمدینژاد چند سال دیگه اوضاع ایران ممکنه چجوری بشه؟ (البته اگه دیگه ایرانی وجود داشته باشه). مسخرهترین چیزی که بذهنم میرسید اوضاع تحقیقات علمی بود٬ اینکه مثلاً جوایز خوارزمی سال بعد رو به چه تیپ طرحهایی ممکنه بدن؟ با همه اینا اصلاً نمیتونستم خودمو متقاعد کنم که به هاشمی رای بدم و براش تبلیغ کنم.
تا اینکه امروز عصر به این نتیجه کاملاً خودخواهانه رسیدم که انتخاب احمدینژاد هرچقدر هم که برا ایران و مردمش شر باشه برای شخص من سر تا پا خیره!
در حال حاضر برنامه من برا آینده (بر خلاف اکثر دوستانی که برا ادامه تحصیل میان اینور) برگشتن به ایران در عرض حداکثر۴-۵ سال آینده (بعد از تقریبا ۲ سال دکتری و احتمالاً ۲-۳ سال فوق دکتری) و پیدا کردن یه پوزیشن تو اونجاست و به همه مشکلات این کار بخصوص سختی کار علمی کردن توی ایران واقفم. ولی انتخاب شدن شخصی مثل احمدینژاد یعنی قطع امید کامل از آیندهی روشنی برای ایران (حداقل تا پایان عمر من)٬ و این دوتا راهکار رو پیش روی من میگذاره:
اول: فراموش کردن کامل جایی به اسم ایران و برنامه ریزی برای زندگی مادام الامر تو یه جای دیگه که برا آدم بینستالژیکی! مثل من کار خیلی سختی نمیتونه باشه. تنها دلبستگیم تو خانوادم خواهد بود که در کوتاه مدت هیچ آسیبی از شرایط پُست-احمدینژادی نخواهند دید و برای بلند مدت هم براش راه حلهایی دارم.
دوم: تزویر و ظاهر سازی و همکاری با این قشر و شنا کردن تو دریای بیکران الطاف الهی!!!
دولت این شخص (همانند خودش) متعلق به اعضاء بسیج دانشجویی خواهد بود. حداقل در دوره لیسانس بین دوستان بسیجیم (همانند دوستان انجمنیم) چهره چندان منفی از خودم بجا نگذاشتهام (البته شاید بجز چند اظهار نظر)٬ دوستانی که اکثراً به همین جریان متصلند. تجدید دیدار با اونها در اولین سفرم به ایران (احتمالا ۲ ماه دیگه) و برگشت مستقیم به کشور پس از اتمام تحصیل تو اینجا (کی حس و حال پست-داک رو داره) و رفتن به دانشگاهی مثل قم برا ۲-۳ سال ٬ تحصیل کمی علوم حوزوی (که زمانی شدیداً دوست داشتم کنار درسای دانشگاه امتحانش کنم) تو جایی مثل حوزه امام تو محضر استاد مصباح٬ حتی کسی به خنگی من رو میتونه جزو نخبگان و نظریه پردازان اون طیف قرار بده (بخصوص که من همین الانشم قدرت تئوری بافی و سفسطه کردنم بد نیست) و سریعاً درهای پیشرفت رو جلوم باز کنه. (البته احتمالا همین فردا باید اکانت ارکاتم تو حذف کنم که خیلی ضایعه)
برای راه اول مهمترین مشکلی که میتونه پیش بیاد اینه که روابط ایران با بقیه کشورها اونقدر بهم بریزه که گرفتن ویزا ازشون تقریبا غیر ممکن بشه٬ که در صورت انتخاب این راه باید از همین حالا بفکر گرفتن شهروندی از یه کشور دیگه باشم که کوتاهترین راههاش رو همتون بهتر از من میدونید.
ولی مهمترین ریسک انتخاب راه دوم اینه که روزی که سکه اینا از رونق بیفته خشتکم روی سرمه٬ که با توجه به شرایط اجتماعی موجود تو کوتاه مدت (۳۰-۴۰ سال آینده) همچین خطری خیلی غیر محتمله و اگر هم همچین اتفاقی بیافتده٬ اون جریان جایگزین که دیگه تندرو تر از اینا نخواهد بود٬ و علیالاصول به نیروهای علمی نباید کاری داشته باشه. فقط باید حواسم باشه که تا حد ممکن کمتر دستم به جنایتهاشون آلوده بشه و اگه لازم شد توی یه فرصت مناسب بتونم راهم رو ازشون جدا کنم.
- دوباره اعتراف میکنم که این یه راهکار کاملا خودخواهانه و بر مبنای منافع شخصیه.
از دوستانی که احیاناٌ اینجا رو میخونن میخوام که اشکالات احتمالی این راهها رو بهم بگن و برای انتخاب یکی از این دو تا راهنماییم کنن.
یه توضیح: من همیشه حتی تو تصمیمهای خیلی ساده شدیدا دچار شک و تردید میشم این بار خیلی عجیبه که بعد از اینکه به این نتیجه رسیدم آرامش عجیبی پیدا کردم. تا جایی که یادم میآد فقط یک بار٬ تقریباً یک سال و نیم پیش٬ که در واقع مهمترین تصمیم زندگیم رو داشتم میگرفتم همچین آرامشی داشتم (هرچند که بعدش تو اون قضیه کاملا گند زدم).
دو روز گذشته بیتردید جزو مزخرفترین روزهای زندگیم بود٬(همونطوری که هشت سال پیش همین موقع بدون اغراق شادترین مقطعش بود). علیرغم نفرتی که از هاشمی (خودش٬ حرف زدنش٬ رفتار و سکناتش٬ ادبیاتش و ....) داشتم٬ چندین مرتبه تصمیم گرفتم به هرکسی که میشناسم٬ با ایمیل و تلفن و ...٬ التماس کنم که بهش رای بدن. قضیه انتخابات سال ۲۰۰۲ فرانسه و به دور دوم رفتن ژان ماری لوپن نئوفاشیست و حمایت گروههای چپ از شیراک دویست بار اومده توی ذهنم. همش میخواستم تصور کنم که با احمدینژاد چند سال دیگه اوضاع ایران ممکنه چجوری بشه؟ (البته اگه دیگه ایرانی وجود داشته باشه). مسخرهترین چیزی که بذهنم میرسید اوضاع تحقیقات علمی بود٬ اینکه مثلاً جوایز خوارزمی سال بعد رو به چه تیپ طرحهایی ممکنه بدن؟ با همه اینا اصلاً نمیتونستم خودمو متقاعد کنم که به هاشمی رای بدم و براش تبلیغ کنم.
تا اینکه امروز عصر به این نتیجه کاملاً خودخواهانه رسیدم که انتخاب احمدینژاد هرچقدر هم که برا ایران و مردمش شر باشه برای شخص من سر تا پا خیره!
در حال حاضر برنامه من برا آینده (بر خلاف اکثر دوستانی که برا ادامه تحصیل میان اینور) برگشتن به ایران در عرض حداکثر۴-۵ سال آینده (بعد از تقریبا ۲ سال دکتری و احتمالاً ۲-۳ سال فوق دکتری) و پیدا کردن یه پوزیشن تو اونجاست و به همه مشکلات این کار بخصوص سختی کار علمی کردن توی ایران واقفم. ولی انتخاب شدن شخصی مثل احمدینژاد یعنی قطع امید کامل از آیندهی روشنی برای ایران (حداقل تا پایان عمر من)٬ و این دوتا راهکار رو پیش روی من میگذاره:
اول: فراموش کردن کامل جایی به اسم ایران و برنامه ریزی برای زندگی مادام الامر تو یه جای دیگه که برا آدم بینستالژیکی! مثل من کار خیلی سختی نمیتونه باشه. تنها دلبستگیم تو خانوادم خواهد بود که در کوتاه مدت هیچ آسیبی از شرایط پُست-احمدینژادی نخواهند دید و برای بلند مدت هم براش راه حلهایی دارم.
دوم: تزویر و ظاهر سازی و همکاری با این قشر و شنا کردن تو دریای بیکران الطاف الهی!!!
دولت این شخص (همانند خودش) متعلق به اعضاء بسیج دانشجویی خواهد بود. حداقل در دوره لیسانس بین دوستان بسیجیم (همانند دوستان انجمنیم) چهره چندان منفی از خودم بجا نگذاشتهام (البته شاید بجز چند اظهار نظر)٬ دوستانی که اکثراً به همین جریان متصلند. تجدید دیدار با اونها در اولین سفرم به ایران (احتمالا ۲ ماه دیگه) و برگشت مستقیم به کشور پس از اتمام تحصیل تو اینجا (کی حس و حال پست-داک رو داره) و رفتن به دانشگاهی مثل قم برا ۲-۳ سال ٬ تحصیل کمی علوم حوزوی (که زمانی شدیداً دوست داشتم کنار درسای دانشگاه امتحانش کنم) تو جایی مثل حوزه امام تو محضر استاد مصباح٬ حتی کسی به خنگی من رو میتونه جزو نخبگان و نظریه پردازان اون طیف قرار بده (بخصوص که من همین الانشم قدرت تئوری بافی و سفسطه کردنم بد نیست) و سریعاً درهای پیشرفت رو جلوم باز کنه. (البته احتمالا همین فردا باید اکانت ارکاتم تو حذف کنم که خیلی ضایعه)
برای راه اول مهمترین مشکلی که میتونه پیش بیاد اینه که روابط ایران با بقیه کشورها اونقدر بهم بریزه که گرفتن ویزا ازشون تقریبا غیر ممکن بشه٬ که در صورت انتخاب این راه باید از همین حالا بفکر گرفتن شهروندی از یه کشور دیگه باشم که کوتاهترین راههاش رو همتون بهتر از من میدونید.
ولی مهمترین ریسک انتخاب راه دوم اینه که روزی که سکه اینا از رونق بیفته خشتکم روی سرمه٬ که با توجه به شرایط اجتماعی موجود تو کوتاه مدت (۳۰-۴۰ سال آینده) همچین خطری خیلی غیر محتمله و اگر هم همچین اتفاقی بیافتده٬ اون جریان جایگزین که دیگه تندرو تر از اینا نخواهد بود٬ و علیالاصول به نیروهای علمی نباید کاری داشته باشه. فقط باید حواسم باشه که تا حد ممکن کمتر دستم به جنایتهاشون آلوده بشه و اگه لازم شد توی یه فرصت مناسب بتونم راهم رو ازشون جدا کنم.
- دوباره اعتراف میکنم که این یه راهکار کاملا خودخواهانه و بر مبنای منافع شخصیه.
از دوستانی که احیاناٌ اینجا رو میخونن میخوام که اشکالات احتمالی این راهها رو بهم بگن و برای انتخاب یکی از این دو تا راهنماییم کنن.
یه توضیح: من همیشه حتی تو تصمیمهای خیلی ساده شدیدا دچار شک و تردید میشم این بار خیلی عجیبه که بعد از اینکه به این نتیجه رسیدم آرامش عجیبی پیدا کردم. تا جایی که یادم میآد فقط یک بار٬ تقریباً یک سال و نیم پیش٬ که در واقع مهمترین تصمیم زندگیم رو داشتم میگرفتم همچین آرامشی داشتم (هرچند که بعدش تو اون قضیه کاملا گند زدم).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر