فاطمه فاطمه است
شمعي از آتش و رنج، در خانه علي خاموش شد و علي تنها ماند. با كودكانش.
از علي خواسته بود تا او را شب دفن كنند، گورش را كسي نشناسد، آن دو شيخ از جنازهاش تشييع نكنند و علي چنين كرد.
اما كسي نميداند كه چگونه؟ و هنوز نميداند كجا؟
در خانهاش؟ يا در بقيع؟ معلوم نيست.
و كجاي بقيع؟ معلوم نيست.
آنچه معلوم است، رنج علي است، امشب، بر گور فاطمه.
مدينه در دهان شب فرو رفته است، مسلمانان همه خفتهاند. سكوت مرموز شب گوش به گفتوگوي آرام علي دارد.
و علي كه سخت تنها مانده است، هم در شهر و هم در خانه، بيپيغمبر، بيفاطمه. همچون كوهي از درد، بر سر خاك فاطمه نشسته است.
ساعتها است.
(فاطمه فاطمه است٬ علی شریعتی٬ نقل از ایسنا)
امروز این متن شطحیات رو خوندم و پست سال قبل خودم رو (که دومین پست این وبلاگ هم بود)
و باز این حس که روز به روز دارم از باورهام و اون یه ذره انسانیتی که داشتم٬ دور میشم. غفلت٬ غفلت٬غفلت. غفلت و از خود بیخودیی که انگار تمومی نداره!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر