جمعه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۸

شرف

من چمدان قاتل‌هایی را که چمدان کس دیگری را دزدیده بودند بلند کردم، و به این کارم افتخار می‌کردم، و هیچ نمی‌فهمیدم که چه‌قدر این فخر من حقیر و بی‌شأن است. در سال‌های بعدی پی بردم که بسیار اندک‌اند آن چیزهایی که بتوانند جایگزین شرفِ از دست‌رفته، اخلاق آسیب‌دیده شوند، و شاید برای همین بود که تا جایی که می‌شد جان کندم که این اصول را در طول رژیم کمونیستی حفظ کنم

و


اینا رو اینجا نوشتم که یادم نره روح پراگ رو بخونم .


۲ نظر:

Alireza گفت...

وسوسم كردي رفتم كتابشو خريدم!!! اومدي ايران بهت مي دم!!!!

Unknown گفت...

ایول! پس یادم نره یه چند تا کتاب دیگه هم هست معرفیشون کنم شاید اونارو هم کسی پیدا شد و خرید:ی