یکشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۶

خُل شدگی

دیشب خواب دیدم که با یه کشتی چوبی قدیمی و درب و داغون بهمراه کلی از فک فامیل و آشناها از مرند راه افتادیم داریم میریم تهران. بعدش نمی دونم تو صوفیان بود یا تبریز بود کجا بود که کشتی نگر داشت رفتیم تو شهر یکم گشتیم و خرید اینا کردیم. بعد که برگشتین هرچی سوئیچ زدیم کشتی روشن نشد که نشد.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

به من سر بزن . ترجمه رمان تركي بخوانيد

ناشناس گفت...

ببینم احیانا تو خواب کیف پولتو تو مرندی جایی جا نزاشته بودی؟!

Unknown گفت...

ناشناس! اولا که نگرفتم منضورت رو بعدشم
راستش من مخصوصا روی کیف پول خیلی حساسیت دارم و بر عکس کلید هام کیفم رو بندرت جایی جا میذارم. واسه همینم تو اون ماجرای خرید رفتن شدیدا حرص خوردم.