بی ذوق
اینو دیروز نوشته بودم ولی انگار بلاگر قاطی کرده بود نتونستم پستش کنم:
دیگه جدا دارم از خودم ناامید میشم (یعنی دارم نا امیدتر میشم) .
تا دیروز همش به خودم غر میزدم که، من دیگه چه آدم تنبلیم؟ الان سه ماهه که تو پیزا هستم و هنوز فلورانس نرفتم(1). تا اینکه امروز که دیدم دیگه داره خیلی ضایع میشه بزور پاشدم و رفتم ولی همش حدود سه ساعت توی شهر بودم!
خداییش جای خیلی قشنگ و دیدنی بود، ولی اون همه شکوه و زیبایی، اون معماری های خارق العاده، اون نقاشی های فوق العاده و اون مجسمه های شاهکار میکلانژ، مخصوصا مجسمه داود، اینا همش چون فقط یه نصف روز ازم وقت گرفت و تازه آخر هفته ای رو که قرار بود مثل همیشه اینجا بمونم و حوصلم سر بره پر کرد، برای من ارزش دیدن داشت. (این دیگه آخر بی انصافی و بی ذوقیه!)
هیچ وقت این آثار باستانی و بخصوص بناهای تاریخی جذابیت چندانی برام نداشته، الان که تو قطار نشستم و دارم برمیگردم، این مناظر طبیعی اطراف برام لذت بخش تره، اونم این توسکانا با این طبیعت فوق العادش!
ولی گذشته از اینها، چیزی که درباره بناهای تاریخی و آثار باستانی اینا برام جالبه قدمت اوناست، قرن سیزدهم، چهاردهم یه چیز کاملا عادیه. همین ساختمون دانشگاه ما فکر کنم یه دویست سالی! عمر داره، ولی کاملا به شکل عادی دارن ازش استفاده می کنن در حالی که تو ایران یه بنای صد ساله واسه خودش کلی اثر باستانیه!
(1) از اینجا تا فلورانس همش حدود 70 کیلومتر راهه و هر یک ربع تا نیم ساعت یک بار هم یه قطار داره که تقریبا یک ساعته میرسه اونجا.
پ.ن: باید اعتراف کنم که قدمت ساختمون اینجا رو همینجوری پروندم، امروز که از یه بنده خدایی پرسیدم می گفت قسمت جلو ساختمون و نماش احتمالا باید مال قرن 13 اینا باشه ولی قسمتهای پشتیش جدیدتره (اون حدس میزد قرن 19)، که البته مرتب مرمت و بازسازی هم شده (البته فکر کنم اونم همه اینارو همینجوری حدس میزد!)