سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۷

پنج دقیقه‌ای از سخنرانیش گذشته بود که شروع کردم به شمردن. خیلی امیدوار بودم که به صد تا برسه ولی اون تونست تو یک ساعت باقی مونده ۲۹۹ بار بگه: «یو نو».

یکشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۷

پولون وار؟

دوئت «ولی» و «تللی» شاید یکی از زیباترین و بیاد ماندنی ترین صحنه های شاهکار آرشین مال آلان باشه




جمعه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۷

کشف امروز

«کوکاکولا» هم که طعم زمزم میده!

هرچه بیشتر بهتر

و من همیشه در تعجب که چرا بعد لیسانس دیگه درس تو کلم نرفت.

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۷

از پشت تلفن میگه: با خانمتون تشریف میارید وسایل رو ببینید؟

خواستم بگم: آخه مرتیکه #@$%! صدای من کجاش شبیه آدمای زنداره؟

بیخیال شدم و گفنم شاید اون بدبخت تقصیری نداره و این چند وقته صدام کلفت شده.

سبب چیست زیباتر شدن زیبارویان اینجا در بهار را؟


پ.ن: اینجا یی ها زمستونا اینطوری میشن ولی اینجا یی ها هیج وقت.
پ.پ.ن: اینجا هم که اون موقع‌ها حالیم نبود.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۷

بلاهت

منتظر یه بسته پستی‌ام که قرار بوده دیروز برسه. دو روزه صبح‌ها با عجله میام دانشکده، یکی دو ساعتی منتظرش می‌مونم و دم ظهر یه ای‌میل می‌گیرم که «آمدیم نبودید» و شروع می‌کنم به بد و بیراه گفتن. تا اینکه الان دوباره سفارش رو چک کردم و دیدم اشتباهی آدرس خونه رو بهشون دادم.

بزرگداشت

الان دبدم که روز تولد من رو تو چین بعنوان روز مجردها جشن می گیرن.

0*1=n*0

پروژههِ هیچ پیشرفتی نکرده بعد اوستاهِ اومده میگه: فکر کنم بد نباشه کنار این یه پروژه دیگه هم شروع کنی!
خواستم بگن با این مدل کار کردن من 10 تا کار دیگه هم اگه بخوای می تونیم شروع کنیم.

پنجشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۷

Check for updates: Weekly

دو سه روز پیش یه نموره! ورزش کردم، الان تازه تازه بدنم داره درد می‌گیره. انگار گیرنده‌های حسیم تاخیر فاز چند روزه دارن.

Give everyone a gift... live alone

ضاهرا این شعار مجتمع مسکونی ماست.

نستالژی پنجره


ساختمونی که راهروهاش پنجره نداره رو باید گِل گرفت.

یکشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۷

موقع شستن ظرفهای شام، تازه یادت میاد که همین یکی-دو ساعت پیش ناهار خورده بودی.

سه‌شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۷

بیکار

با زن و یه بچه چهار-پنج ساله پا شده اومده اینجا فوق بخونه!

کازانواها۲

اوستا: راستی! یه دختر برزیلی داره برای چند ماه میاد تو گروهمون.
من: :دی‌ی‌ی (نیش تا بناگوش باز)
زن اوستا: اِاِاِ، چیزی نگفته بودی؟
اوستا: چون لزومی نداشت بگم. داره با شوهرش میاد.
من: :م‌م‌م (لب ولوچه تا کف اتاق آویزون)

شنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۷

کازانواها

وقتی که اوستا ایتالیایی و شاگرد ایرانی باشه:
- راستی می‌دونستی یه دختر ایرانی خوشگل امسال اینجا اپلای کرده؟
- جدی؟ ببین! پس به این یکی* دیگه حتما باید پذیرش بدینا!


* این دانشکده فکستنی ما که سالی ده تا دانشجوی تحصیلات تکمیلی هم نمیگیره و از سال 91 تا 2006 هم ضاهرا هیچ ایرانی نداشته نمیدونم یهو چی شده که بیشتر از ده تا ایرانی براش اپلای کردن.

سه‌شنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۷

در گیر و دار گیرو

-میشه یه «گیرو»* لطف کنید؟
-چی؟ نمی‌دونم اینی که میگی چی هست.
-!!! اصلاً واسه خوردن چیا دارین؟
- سالاد داریم، گیرو داری...
-همین، همینی که میگی، یه دونه از همینا بده.

* همون «دونر» ه